مقدمه اول
بحث از تاریخ علوم پزشکی غیر از طب اسلامی است و متأسفانه بعضی ها تاریخ پزشکی را با طب اسلامی مساوی میدانند درحالی که طب سنتی لزوماً طب اسلامی نیست. درواقع چهار روش طبی در جهان وجود دارد و غیر از این روشها نیست، الف) طب رایج، ب)طب سنتی، ج)طب مکمل با حدود 110 زیرشاخه (مثل آیرودا، مثل کارپرافتیک، همیوپتید، طب سوزنی و مانند اینها؛ پس یک طب مکمل با 110 شاخه (مثل هومیوپاتی، کایروپراکتیک، طب سوزنی و...) و د) طب اصیل اسلامی.
متاسفانه در کتاب ها مشاهده می شود که طب سنتی را با طب اصیل اسلامی مساوی می دانند، و یا تاریخ پزشکی دوره تمدن اسلامی را مساوی با طب اسلامی می دانند، برای این موضوع کتاب هم نوشته شده است، در حالی که تاریخ علوم پزشکیِ دوره تمدن اسلامی یک موضوع است، طب اصیل اسلامی موضوع دیگری است.
وقتی تاریخ علوم پزشکی دوره اسلامی را بحث میکنیم، مقصود طب سنتی، سینوی، رازوی، و اطبایی چون علی بن عباس اهوازی، سید اسماعیل جرجانی و مانند اینهاست. در این موضوع، حتی افرادی غیرمسلمان، کتاب ها نوشتند و اسم آن را طب اسلامی گذاشتند مانند ادوارد براون که یک پزشک انگلیسی در دوره قاجاریه بود، وی در سفارت لندن در تهران، درمان می کرد. وی کتاب هایی در زمینه تاریخ پزشکی نوشته است، یک کتاب او به نام «طب اسلامی» است در حالی که وی مسیحی است. البته ایشان از تاریخ پزشکی حرف می زند، اما اسمش را طب اسلامی گذاشته است، حال آنکه گاهی بین طب اصیل اسلامی با تاریخ پزشکی، تضاد وجود دارد، یعنی اساساً اصول و مبانی این دو با هم فرق دارد. اگرچه وجه افتراقشان بسیار زیاد است، بنابراین نباید در واژه اشتباه کنیم. بنابراین وقتی از تاریخ علوم پزشکیِ دوره تمدن اسلامی بحث می کنیم، مقصود ما همان طب سنتی است که بقراط، جالینوس، رازی، ابن سینا، سید ابراهیم جرجانی، علی بن عباس اهوازی، عقیلی و خراسانی و غروی و... از بزرگان آن هستند. امروزه متأسفانه در غالب کتابها، حتی گاهی در کتاب هایی که در دانشگاه ها در گروه علوم معارف تدریس می شود هم این خلط کاملا مشاهده می شود که وقتی سخن از دوره اسلامی گفته می شود، خیال می کنند دوره اسلامی، همان خود اسلام است. ما در تاریخ پزشکی دوره تمدن اسلامی ممکن است حتی از طبیب مسیحی هم گفتگو کنیم، طبیب یهودی هم مورد بحث قرار بگیرد، بنابراین می گوییم دوره اسلامی نه خود اسلام، بین این تفاوت فاحشی وجود دارد.
بنابراین پایان مقدمه اول این است که: طب سنتی، طب اصیل اسلامی نیست، چه اینکه طب اصیل اسلامی، طب سنتی نیست. وقتی گفته می شود طب سنتی، روح حاکم بر طب سنتی همان تاریخ علوم پزشکی دوره تمدن اسلامی است. یعنی منشأ طب سنتی، همین تاریخ پزشکی دوره تمدن اسلامی است.
مقدمه دوم
رهبر اندیشمند انقلاب اسلامی از مراکز علمی و دانشگاهی خواستند که عبارت است از: الف) تولید علم و ب) نوآوری داشتن، ج) ساختن تمدن نوین اسلامی د) احیاء زبان فارسی طوری که زبان بین المللی علمی وجهانی شود، و) اسلامی شدن دانشگاهها، هـ) احیاء و تولید علوم انسانی ـ اسلامی. اینها ایده پردازی هایی بود که از سوی رهبر انقلاب آغاز شده بود.
بنده می گویم اگر خواستید تولید علم کنید و در دانشگاه ها نوآوری داشته باشید،]البته عرض من هم فقط ناظر به رشته های علوم پزشکی است، یعنی وزارت بهداشت نه وزارت علوم[ غیر از این دو راهی که عرض می کنم ممکن نیست؛
1ـ تاریخ علوم پزشکی بر تمام رشته های علوم پزشکی، حاکم بشود.
2ـ طب اصیل اسلامی وارد دانشگاه های ما بشود.
بنابراین ممکن نیست ما تمدن نوین اسلامی را بدون این دو پایه بسازیم. تا زمانی که در زمین غرب باشیم، تولید علم و تمدن سازی و نوآوری ممکن نیست. دانشگاههای ما تا با طب اصیل اسلامی بیگانه باشند، ممکن نیست اسلامی شود. حتی اگر خواستیم که دانشگاه های علوم پزشکی ما اسلامی شود، باید بحث تاریخ علوم پزشکی در زوایای مختلف، وارد تمام گروه های آموزشی ما (از جمله دندانپزشکی، بیهوشی، داروسازی، جراحی، ودیگر رشتههای پزشکی) بشود.
تولید علم وقتی صورت می گیرد که ما از شاخصه های تولید علم غافل نشویم. چه زمانی تولید علم میشود؟ متأسفانه ما خیال می کنیم تولید علم مساوی با مقالات isi است. اما این مشکل ما را حل نخواهد کرد. فرض بفرمایید در تاریخ علوم پزشکی، موضوع بحث طب چیست؟ انسان است. در طب سنتی، طب رایج، طب مکمل با شاخه های بسیار، مکمل موضوع بحث انسان است، در حالی که انسانی که طب سنتی میبیند و یا طب مکمل میبیند، در هومیوپاتی و کایروپراکتیک با انسانی که طب رایج میبیند، تفاوت ماهوی دارد. این انسان کجا، آن انسان کجا؟ مانند این بحث نسبت به سلامت است، موضوع طب و پزشکی می خواهد سلامت را نگاه دارد و ارتقا ببخشد، حال سوال این است که سلامتی چیست؟ سلامتی که هر کدام از شاخههای پزشکی تعریف می کنند با سلامتی در طبّ سنتی تفاوت ماهوی دارد. همین داستان در مورد بیماری است، طب سنّتی تعریفاش از بیماری چیست و طب جدید تعریفاش از بیماری چیست؟
بنابراین اگر شاخه های مختلف پزشکی با هم متفاوت شده اند، به این علت است که اصول و مبانی آنها با هم متفاوت است. پیشفرضهایشان با هم متفاوت است، نوع نگاهشان به جهان و جهانبیتی آنها با هم متفاوت است. به بیان دیگر باید گفت که اساساً هر علمی نشأت گرفته از جهان بینی خاصّ خویش است و در واقع این جهان بینی است که علوم را با هم متفاوت می کند. بنابراین جهان بینی سکولار و مادی، به طب یک نوع نگاه می کند، جهانبینی الهی، دیگر نوع دیگری نگاه می کند.
در نهایت این را به شفافیت عرض میکنم: هیچ یک از روشهای طبّی با هم در تضاد نیستند، یعنی نه طب سنتی با طب مکمل در تضاد است، نه طب مکمل با طب سنتی با طب رایج. اینها مکمل هم هستند، چرا که هیچ کدامشان هم کامل نیست، آیا طب رایج کامل است؟ خیر. طب سنتی کامل است؟ خیر. طب مکمل با 110 شاخه کامل است؟ خیر. هیچ کدام کامل نیستند، همه نقاط قوت و ضعف دارند، بنابراین تصور نشود که وقتی از تاریخ پزشکی بحث میکنیم، طب رایج را نفی میکنیم. این دو مکمل هم هستند، هر کدام نقاط ضعف و قوت دارند. بنابراین ما در پی نفی طب رایج نیستیم ولی سخن در این است که تنها با طب رایج در بخش سلامت نمیشود تولید علم داشته باشیم. اگر خواستیم در بخش سلامت تولید علم و نوآوری کنیم و تمدن نوین اسلامی را بسازیم، چاره ای نداریم جز اینکه با دستاوردهای جدید طب رایج، حتما نگاه اساسی به: 1ـ طب اصیل اسلامی داشته باشیم، 2ـ تاریخ علوم پزشکی را داشته باشیم.
مقدمه سوم
تاریخ علوم پزشکی یک موضوع تشریفاتی و افتخار بر استخوان های پوسیده نیست ـ که اگر افتخار بر استخوان های پوسیده بود هم ارزش داشت ـ برای این که بدانیم تاریخ علوم پزشکی چه اندازه مهجور است میتوان یک کار آماری کرد؛ شما از علوم پزشکی قم، تهران، شهید بهشتی، شاهد و دیگر جاها، یک آمار بگیرید و ببینید چند درصد دانشجویان که نه، اساتید که نه، رؤسای دانشگاه های ما، «علی بن عباس اهوازی» را میشناسند؟ اگر توانستند یک سطر درباره علی بن عباس اهوازی بگویند. یا «سید اسماعیل جرجانی» و «عقیلی خراسانی» کیست؟ اگر توانستند بگویند. حتی نمیتوانند سه عنوان از کتب «رازی» را نام ببرند؟
این که تاریخ علوم پزشکی افتخار بر استخوان های پوسیده نیست بدین معناست که یک علم کاملا زنده است. چراکه دیگران برای خودشان تاریخ جعل می کنند ولی ما از تاریخ خود بیخبریم. بنابراین بنده به عنوان محقق عرض می کنم، غربیها با نگرش های متفاوت، دانشگاه، انستیتو، آزمایشگاه و... به تأسی از تاریخ علوم پزشکی ما زدند، برای مثال آقای ادوارد براوون میگوید: سفیر کبیر بریتانیا به من گفت برو در ایران بر روی طبابت کن و بر روی تاریخ پزشکی آنها مطالعه کن. سپس او، طب دوره صفویه ـ اگرچه نقاط ضعف بسیار زیادی ولی انصافاً کتاب خوبی است ـ را نوشت درحالی که یک پزشک انگلیسی است.
بنابراین این بحث بسیار بسیار مهم است، اگر ببینیم مستشرقین به تاریخ پزشکی ما چگونه نگاه کردند، در مییابیم که عمیق نگاه کردند در عین حال اشکلات خود را نیز وارد ساختند. کتاب های مستشرقین در زمینه تاریخ علوم پزشکی ما زیاد است. شاید حدود 30 ـ 40 کتاب از سوی مستشرقین در طب ما نوشته شده است، اگر اینها را مورد نقد و بررسی قرار بدهیم، مزایا و معایبشان احصاء خواهد شد و زمینه خوبی برای تحقیقات ما و نشان دادن غنای طب سنتی فراهم خواهد شد.
اما هدف از سخن این است که چیزی که ما غافل بودیم، اروپاییان و امریکاییان و کانادایی ها به شدت روی این موضوع حساس بودند. ملاحظه بفرمایید که دیگران به تاریخ پزشکی ما، به عنوان یک علم کهنه نمینگرند، برای مثال واژۀ «علوم قدیمه» که در دهانها و کتابهای ما تکرار میشود، بسیار غلطی است است در حالی که ما چیزی به عنوان علوم قدیمه و علوم جدیده نداریم، علم اگر علم است، علم است، کهنه و جدید ندارد و علم اگر، علم نیست، جدید باشد هم علم نیست، قدیم هم باشد علم نیست. یعنی چیزی که علم است با گذر زمان از بین نمیرود.
از این رو تاریخ علوم پزشکی یک علم است آن هم کاملا یک علم زنده. البته نمیگوییم یک علم مقدس یا طب مقدسِ بدون عیبی است. چراکه در طب سنتی ما که همان تاریخ پزشکی است، محرماتی وجود دارد که به آنها توصیه شده است و گاه شخصیتهای بی نظیری مانند ابن سینا، در توصیه های دارویی و درمانی شان به محرمات تجویز کردند.کم نیستند بزرگان طب سنتی که به شراب جهت درمان توصیه کردند، در حالی که او اکثراً انسانهای متشرع، فیلسوف و حکیماند. توصیه به محرمات دیگر از جمله ادرار و مدفوع در کتابها هست و به وفور وجود دارد. بنابراین این طور نیست که نگاه ما به طب سنتی ـ تاریخ علوم پزشکی ـ نگاهی کاملاً مقدس باشد بلکه سخن این است که بسیار غنی است و موضوعی است که سال های بعد بیشتر به آن احتیاج پیدا خواهیم کرد.
بنابراین تاریخ پزشکی یک امر تشریفاتی نیست بلکه حقیقتی است که ما از آن غافل بودهایم. ناگوار است که کتاب «الحاوی»، ]حدود 26 جلد[ اخیراً به ترجمه شده است. در صورتی که «الحاوی» به زبان اسپانیولی، آلمانی و انگلیسی چند قرن پیش ترجمه شده بود. از بس روی تاریخ پزشکی ما کار نکردیم که این تاریخ تحریف شد وحتی بالعکس این شخصیت را خودمان به حاشیه کشاندیم برای مثال؛ رازی از شخصیتهای علمی بی نظیر جهان است امّا دربارۀ کفر او کتاب «فی الحاد رازی» نوشته شد. در دانشگاه های ما، در رشته فلسفه، گاهی بحث می شود که وی نبوت را رد کرده است، جناب ابن سینا، نقدی بر رازی دارد. ابوحاتم رازی ـ همشهری رازی ـ جز اولین نفراتی است که به رازی اتهام الحاد زد. امّا واقعاً رازی، ملحد است؟ کسی است که تمام کتاب هایش را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز می کند، کسی است که در دوران حاکمیت اهلسنت، خطبههای شیعی میخواند و عبارت «و علی آله الطیبین الطاهرین» را میآورد.
امروزه علاوه بر عدم شناخت کافی و جفای ما به بزرگان طب در تاریخ علوم پزشکی، مستشرقین نیز به ما اشکال میکنند که شما چیزی ندارید. فقط دو شخصیت بزرگ در پزشکی دارید، یکی رازی است که پیرو و مقلد جالینوس است و دیگری ابن سینا است که استمرار دهنده راه ارسطو است.
اما جواب این است که همین جناب رازی کتاب«الشکوک علی جالینوس» دارد، اگر چنانچه جناب رازی ادامه دهنده و مقلد جالینوس بود، که نمی گفت الشکوک علی جالینوس؟ که البته من معتقدم الشکوک نیست بلکه الرد علی جالینوس است، منتهی رازی در نهایت ادب نمیگوید الرد علی جالینوس و میگوید الشکوک علی جالینوس.
دیگر از مسائلی که ما قبل از غربیها پیش قدم بودیم و از آن غافل ماندیم ـ طوری که امروزه غرب، خودش را پیش قدم آن میداند ـ مسأله قسم نامه است. علی بن عباس اهوازی قسم نامه ای دارد که مافوق قسم نامه ی پزشکی بقراط است. این قسمنامه شاهکاری از علی بن عباس اهوازی است. ولی سخن اینجاست همین امروز در کتاب های معارف و غیرمعارف ما، علی بن عباس اهوازی را چطور معرفی میکنند؟ وی را مجوسی یا علی بن عباس مجوسی میخوانند، در حالی که او جزو پیروان اهل بیت است، وی رسما در کتابهایش اعلام میکند که شیعه است.
اینها مثالهایی بود که بگوییم تاریخ علوم پزشکی یک موضوع تشریفاتی نیست، یک موضوع کاملا زنده ای است، منتهی اولین کار این است که بررسی کنیم و ببینیم چه داشتیم. در واقع ما در تاریخ علوم پزشکی فوق العاده ثروتمندیم، اما از داشته های خودمان غافلیم. ما باید به تاریخ علوم پزشکی به عنوان یک رشته کاملا زنده بنگریم و آن را یک علم میان رشتهای بحساب آوریم. یعنی علمی، مادر که تمام رشتههای پزشکی به آن احتیاج دارند.
حال برای نوآوری و تولید علم ، یکی از وظایف اصلی ما این است که توانمندی های این رشته مغفول مانده را بشناسیم، توانمندیهایی در زمینههای مختلف طبابت و پزشکی در تاریخ و تمدن از زناشویی گرفته تا ورزش، بحث سالمندان، بحث اطفال و دیگر رشتههای پزشکی داریم که جای کار دارد ولی متأسفانه مغفول مانده است. دهها مقاله و پایاننامه میتوان در این زمینهها نوشت و تولید علم کرد، آن زمان ببینید که چه تولید علمی خواهیم داشت. جالب این که کار در این زمینههای از سوی دانشگاهیان و حوزیان، وحدت حوزه و دانشگاه را نیز به دنبال خواهد داشت. اما وقتی همین مباحث وارد دانشگاهها شود، ـ وقتی طب اصیل اسلامی وارد دانشگاهها شود ـ وحدت حوزه و دانشگاه شکل میگیرد.
حاصل مقدمه سوم این که تاریخ پزشکی یک رشتهی تشریفاتی نیست بلکه ارتباط مستقیم با تولید علم، نوآوری و ساختن تمدن نوین اسلامی دارد.
مقدمه چهارم
الف) نقش ایران در تاریخ علوم پزشکی
بنده نه به عنوان یک ایرانی ]که انسان عاقل، عصبیت قومی نباید داشته باشد[ بلکه به عنوان یک محقق میخواهم به نقش ایران در تاریخ علوم پزشکی اشاره کنم. به نظر میرسد که اگر نقش ایران باستان و همچنین ایرانِ دوره تمدن اسلامی را از تاریخ پزشکی جهان حذف کنید، تاریخ پزشکی جهان فقیر میشود. هیچ کشوری را بجز ایران در جهان نمی توانید پیدا کنید که تلاقی همه طب های جهان باشد.
ایران تلاقی همه طب های جهان است و این موقعیت بی نظیر است. اگر کسی بخواهد طب یونان و روم، طب اسکندرانی، طب هند، طب زرتشت و جندیشاپور را بیابد، میتواند در تاریخ طب ایران، جستجو کند. یعنی ایران تنها نقطهای در دنیاست که همه تمدن های طبی و داروسازی جهان را در خودش جمع کرده است. ازآنجا که بحث ما فعلا دوره باستان نیست، از آن بحث نمیکنیم ولی نقش ایران در کلّ طب و داروسازی و سلامت بی مانند است. یعنی ما قبل از بقراط، جناب جاماسپ طبیب را داریم که حتی در هندوییزم اسمش آمده است.
چگونگی انتقال طب از سایر تمدنها به ایران نیز متفاوت است برای مثال در انتقال طب یونانی به ایران یک روایت اینگونه است که جنگهای متعدد ایرانیان باستان با رومیان ـ چه دوره هخامنشیان چه دوره ساسانیان ـ باعث این شد که ارتباط طبی و دارویی ما با یونان بسیار قوی شد و اطباء زیادی از یونان به ایران پناهنده شدند. یک طایفهی بزرگی که آن زمان به ایران پناهنده شد نسطوریان هستند که رئیسشان نسطوریوس بود. با پناهنده شدن نسطوریان به ایران در اواخر دوره ساسانیان، تمامیّت طب و داروسازی رم باستان ـ چه روم شرقی و چه رم غربی ـ به ایران منتقل میشود.
بنابراین اگر ما خواستیم تلاقی همه طب ها را پیدا کنیم، منحصر به ایران است. یعنی اگر خواستیم بفهمیم طب هندی چیست، از طب ایرانی میشود فهمید. حتی بالاتر از آن، طب هندی را ایرانیان به جهان بشریت عرضه کردند. اگر ایران نبود، طب هند هم به جهان عرضه نمی شد. ملاحظه بفرمایید اطبایی از سوی ساسانیان به هند میروند تا طب هندی را شناسایی و به ایران و جهان عرضه کنند. در قرون بعد جناب ابوریحان بیرونی، هندشناسی در کتاب فوق العاده ارزشمند «تحقیق مالالهند» ـ که یک دوره هندشناسی است ـ عرضه کرد که شامل ادیان و مذاهب هند است و در خود طب هم دارد. اولین کسی هم که در دوره تألیف، طب هند را در کتابها به صورت رسمی آورد، جناب علی ابن ربن طبری است، او در کتاب «فردوس الحکمه» بابی به نام «باب جوامع کتب الهند» در طب هندویی دارد که بخش عظیمی از کتاب را شامل میشود.
به این دلیل، طب ایرانی، بسیار غنی است. فقط این را بگویم که اخلاق پزشکی، داروسازی، گیاهان دارویی، حفظ الصحه و... جندی شاپور بسیار پیشرفته و غنی بود ولی اکنون و در این جلسه محل ما نیست.
پس نقش ایران تا دورۀ ساسانی حداقل این بود که تا آن زمان کتاب مهمی نبود مگر اینکه ترجمه بشود و سپس این میراث عظیم به دوره تمدن اسلامی منتقل شد و بعدها با زبان عربی به جهان اسلام و جهان بشریت عرضه شد. این امر به گونه ای بود که اگر چنانچه ترجمههای ایران در جندی شاپور نبود، افراد از شناخت کتاب بقراط و جالینوس محروم بودند چراکه قرنها از زمان آنها گذشته بود و دیگر کسی نمیتوانست زبان سریانی و یونانی را بخواند بلکه ترجمهها در اینجا بکار آمد.
ب) نهضت ترجمه از ایران
نطفهی تمدن اسلامی با نهضت ترجمه آغاز شد. بدین معنا که تمام نهضت ترجمه مال ایران است و یک نفر غیر ایرانی در نهضت ترجمه نداریم. پس با قاطعیت میتوان گفت که همه جرقهی تمدن اسلامی مدیون نهضت ترجمه است و همهی نهضت ترجمه مدیون ایران است.
در دوره عباسیان، آل نوبخت و برمکیان و... بودند که ایده ترجمه را دادند. در نهضت ترجمه یک نفر غیرایرانی نمیتوان پیدا کرد و همهی آنها هم از جندیشاپور هستند.
پس ننتیجه این که همه تمدن اسلامی نشأت گرفته از نهضت ترجمه است و همه نهضت ترجمه هم از ایرانیان و خصوصاً جندی شاپور است. اگرچه اکثر مترجمان مسیحی و یهودی هستند. از این رو وقتی نهضت ترجمه شکل گرفت، تمام طب و داروسازی ـ که محل بحث ماست ـ منحصراً در انحصار مسیحیان و یهودیان است که باز نمیتوان مسلمانی در نهضت ترجمه پیدا کرد که طبیب برجسته ای باشد. یعنی در دوران نهضت ترجمه که صد و اندی سال طول کشید، در تمام جهان اسلام هیمنه و شوکت طبّ مسیحی و یهودی سایه انداز است. مثلا ملاحظه بفرمایید خاندانهایی در نهضت ترجمه داشتیم که یا یهودی بودند یا مسیحی. یکی از این خاندانها که 250 سال طب در انحصارشان بود، خاندان «بختیشوع» است. خاندان دیگر «ماسویه» است که البته بعضی از اینها بعداً مسلمان شدند.
باز از خدمات ایرانیان این است که نخستین کسانی که توانستند کمر طبّ یهودی و مسیحی را بشکنند و طب را از انحصار یهودیان و مسیحیان خارج کنند، ایرانیان بودند. حدود 200 سال طب در انحصار یهودیان و مسیحیان بود و پس از آن اولین فردی که طبّ را از انحصار آنها خارج کرد، یک ایرانی به نام «علی بن ربنّ طبری» است. او کتاب فوق العاده مهم «فردوس الحکمه» را نوشت. دومین طبیب بارز ایرانی نیز جناب «رازی» است. پس اولین کسی که در دوره تالیف، طب و داروسازی را از دست یهودیان و مسیحیان ایرانی خارج کرد و تا انقلاب رنسانس دیگر هیچ یهودی و مسیحی در جهان نتوانست در طب قد علم کند، ربّن بود و نفر دوم رازی بود. درواقع رازی بود که میخ را بر تابوت طبّ و داروسازی یهودی و مسیحی کوبید و تا قرن 16 ـ 17 میلادی، طب منحصراً در اختیار مسلمان ها قرار گرفت.
با این توضیحات با اطمینان میتوان گفت که نقشی که ایران در طب و داروسازی داشت را هیچ کشور و ملتی نداشته است. چه در دورۀ باستان و چه در دوره تمدن اسلامی. در خصوص ترجمه نیز باید عرض کرد که ما دو دوره ما دو ترجمه داریم؛ یک بار ایرانیها از یونانیها ترجمه کردند، یک بار هم اروپاییها از مسلمانها ترجمه کردند. توضیح این که وقتی انقلاب رنسانس و بیداری غرب با جنگهای صلیبی آغاز شد، غربیها به ترجمه کتابهای مسلمانان پرداختند، امّا ترجمه ای که آنها انجام دادند با ترجمهای که ما از کتب آنها ـ در نهضت ترجمه ـ انجام دادیم تفاوت ماهوی دارد. در نهضت ترجمه مسلمانان به شدت امانت داری کردند، تحقیر نکردند، هر چه ترجمه کردند به نام آنها ترجمه شد، علاوه بر ترجمه تکمیل کردند و نواقص کتبهایشان را با ادب گرفتند، و سرآخر بهتر از خودشان به خودشان تحویل دادند. در مقابل وقتی در انقلاب رنسانس و جنگ های صلیبی غربیها دست به ترجمه کتب مسلمانان زدند هیچکدام از ملاکها را رعایت نکردند و با بیادبی و سرقت، نوآوری های مسلمانان را به نام خود ثبت کردند. از این رو شما ملاحظه می فرمایید جناب ابن سینا، رازی و دیگران بسیار با احترام و اعزاز از شخصیتهای علمی یونان نام میبرند و سپس به شبهه و ایراد از آرای آنها میپردازند.
مقدمه پنجم
ما وقتی از تاریخ علم بحث میکنیم و کتابهایی که در زمینه ی تاریخ علم نوشته شده است را بررسی میکنیم یک اغراق بزرگی را میتوان مشاهده کرد و آن این است که همه علوم را برمی گردانند به یونان باستان، یعنی هیچ علمی نیست مگر اینکه نشأت گرفته از یونان باستان باشد، کأنّه همه عالم و همه جهان بشریت جاهل بودند و فقط یونان باستان بود که صاحب علم بود. این از آن تحریف ها و اغراق های عجیب روزگار است البته ما نمیخواهیم نقش یونان را نادیده بگیریم چونکه انصافاً یونان نقش بزرگی در فلسفه، طب، دارو و.. .داشت و دانشمندان بزرگی چون بقراط و جالینوس داشته است.
از این رو این که گفته میشود تمام علوم مال یونان است یک اغراق عظیم است که باید جداگانه مورد بحث قرار بگیرد. آنقدر اغراق شده که حتی امروزه آرم داروسازی به یونان باستان نسبت داده میشود. در حالی که همین نماد (مار و عصا) قبل از بقراط، در گیتا و دامپا هندی آمده است، هنر بقراط این بود که از علوم ایران و هند درست استفاده کرد، پالایش کرد و چیز جدیدی ارائه داد و یا نظریه اخلاط اربعه (طبع انسانها)، امروزه گفته میشود از یونان آمده است. در حالی که اخلاط اربعه قبل از اینکه بقراط بگوید در زرتشت و اوستا آمده است. عناصر اربعه و مزاجها تصریحاً در اوستا وجود دارد، جالب این که فاصله اوستا با بقراط هم خیلی زیاد است.
حاصل کلام نقد به اغراقی است که در زمینه مرجع علوم بودن یونان باستان شکل گرفته است و به نظر می رسد تفکری که منشأ همه علوم عالم را از یونان باستان میداند صحیح نیست و نباید تاریخ علم ـ به ویژه طبّ ـ را در یونان منحصر کرد.
مقدمه ششم
اگر تاریخ طبّ در دوره تمدن اسلامی را بحث کنیم، قرن اول هجری، مسلمان ها فاقد طب بودند. یعنی جهان اسلام و مسلمانان هیچ طبی نداشتند. تا پایان بنی امیه (132 هجری) تقریبا مسلمان ها طبّ منسجمی نداشتند. اگر هم اطبّای دوره یک قرن و نیمی بنی امیه را ملاحظه کنید، میبینید همه یونانی و رومی هستند. طب در این دوره منحصور در دو چیز است؛ یا در خدمت خود بنی امیه است یا در خدمت کشتن دشمنان بنی امیه. در این مدت مسلمانان نسبت به طب بیگانهاند. شاهد سخن این که آنقدر فضای قرن اول هجری در طب ضعیف بود که اصلاً فرقهای به وجود آمد که در مذمت طب کتاب نوشتند. پایهی افکار آنها هم این بود که «مگر نه این است که بیماری از ناحیه خداست، اگر بیماری از ناحیه خداست پس درمان هم از ناحیه خداست، پس کار طبیب چیست؟» به نظر آنها طبیب می خواهد درمان کند یعنی میخواهد به جنگ با خدا برود؟ در حالی که خداست که بیماری را ایجاد کرده است و معنی ندارد.
بنابراین قرن اول مسلمانها در طب چیزی از خود ندارند و در این دوره هر چه هست از یونان و ایران باستان است و آن هم در خدمت بنی امیه است. تنها نکته مثبت طبّ در قرن اول هجری داروسازی است چراکه داروسازان در این دروه برای ساختن دوزهای مختلف سموم نیاز به گیاه شناسی و داروشناسی دقیقی داشتند و البته خوب هم بلد بودند. بنابراین ما در دوره بنی امیه ما هیچ طبی را نداشتیم
در دوره بنیعباس فضا عوض می شود. نوبختیان و برمکیان نهضت ترجمه را راه می اندازند و برای این هم چاره ای ندارند جز اینکه دست گدایی به سوی جندی شاپور دراز کنند. جندی شاپور نیز به کمک اینها میآید، این بار هر چه طب ایرانی است ـ با نگاه یهودی و مسیحی ـ به جهان اسلام وارد میشود.
پس از ورود طبّ ایرانی و رومی به جهان اسلام با شروع نهضت ترجمه و سپس نهضت تألیف، نوآوریهایی از سوی دانشمندان مسلمان صورت میگیرد که به برخی از آنها میتوان اشاره کرد:
اول ـ تا آن زمان هیچ کس جرأت نمی کرد به طب یونانی و رومی شک کند. یعنی حدود 400 ـ 500 سال طب یونانی، مسلّم و قطعی فرض میشد و حتی بیشتر از وحی مورد اعتنا و اعتماد بود. اما وقتی دوره ی تالیف آغاز می شود، شروع می شود به شک کردن در زمینه طب یونانی، یعنی قطعیت جایش را به شک میدهد.
دوم ـ دیگر این که قبل از دوره تالیف، ما هیچ نوآوری را در طب و داروسازی مشاهده نمی کنیم. یکی از خدمات دوره تالیف این بود که نوآوری ها سرسام آور بود و سرعت عظیمی گرفت، دائماً نوآوری شکل میگرفت، در حالی که در غرب هیچ نوآوری نداشتیم. این هم به این دلیل است که ما وقتی نگاه یونانی به طب داشتیم، نوآوری وجود نداشت، امّا وقتی نگاه را بومی کردیم نوآوریها شکوفا شد و گسترش پیدا کرد.
نتیجه این که طب وقتی یونانی از قطعیت خارج شد و مورد شک قرار گرفت، حاصلش نوآوری بود. ضمن این که جهان اسلام اعتماد به نفساش بیشتر شد و مسلمانان علاوه بر گسترش طبابت، انواع مختلفی از آن را ارائه دادند. خدماتی که مسلمانها در داروسازی و چشمپزشکی بوجود آوردند در آن دوران بینظیر است، برای مثال میبینیم بیشترین کتابهایی که قرن سه تا پنج نوشته میشود چشم پزشکی است. از قرن پنج به بعد کتابهای چشم پزشکی جایش را به کتابهای دیگر می دهد چرا که آنقدر مسلمانان در چشم پزشکی قوی شدهاند که این رشته از اولویت خارج میشود.
سوم ـ در دوره تمدن اسلامی و خصوصاً در دوره تالیف، سیطرهی فرهنگی یونان بر جهان اسلام شکسته شد و با جدایی طب از یونان و رو آوردن مسلمانها به نقد و بررسی، طب یونانی را تکمیل کرد. یعنی نقایص حرف های بقراط و جالینوس را گرفته شد و به جهان بشریت عرضه گشت.
در عرصهی کلانتر میتوان گفت که در تمدن اسلامی کمر علوم مسیحی و یهودی شکسته شد و زبان و فرهنگ یونانی که بر جهان اسلام سیطره داشت با زبان و فرهنگی اسلامی جایگزین شد.
چهارم ـ یکی دیگر از مزایای دوره تالیف، عمومی شدن طب بود. قبلاً طب فقط در اختیار خلفا و حاکمیت بود امّا در دوره تالیف، طب در اختیار قاطبهی مردم قرار گرفت، به گونهای که کتابهایی در زمینه طب برای فقرا و محرومان با عنوان «طب الفقرا» نوشته شد. جناب رازی هم کتابهایی که درباره طب الفقرا ـ همان طب عمومی ـ نوشت، از جمله «من لایحضره الطبیب» بود که در حقیقت یک دوره طب عمومی است.
بنابراین عمومی شدن طب یکی از نتایج شکسته شدن انحصار از دست یهودیان و مسیحیان بود و طبّی که تا آن دوره طب فقط در اختیار اشراف بود، با شروع دوره تالیف ـ که طبّ توسط علی بن ربّن آغاز شد ـ در دسترس همگان قرار گرفت.
پنجم ـ از دیگر نتایج دوره تألیف اخلاق پزشکی بود ـ در موضوع اخلاق پزشکی بسیار جای کار است و خیلی هم در این زمینه ثروتمند و غنی هستیم ـ برای مثال جناب رازی فقیرانه زندگی کرد، در اواخر عمر چشمش کور شد و حتّی دستش به رعشه افتاده بود و نمی توانست بنویسد، ـ در حقیقت او املاء میکرد و شاگردانش می نوشتند ـ حال این طبیب متعهد، نه تنها پول نمیگرفت بلکه به مردم پول میداد، داروهایش را خودش میساخت و به مردم میداد.
ششم ـ یکی از نتایج دیگر دوره تالیف که توسط ایرانیها صورت گرفت، گسرتش بیمارستان ها بود. ما سابقه بیمارستان نداشتم، نه در یونان باستان و نه در روم باستان. در جندی شاپور بیمارستان بود اما برای اولین بار در جهان اسلام به واسطه همین دوره تالیف بود که دوباره بیمارستانها شکل گرفتند.
هفتم ـ نوآوری در داروسازی نیز در دوران تمدن اسلامی شکل گرفت. برای اولین بار بود که پس از دوره تألیف علم داروسازی از علم طب جدا شد. رازی این ایده را ابداع کرد ولی در دوره رازی انجام نشد، بلکه حدودا 100 سال بعد از رازی، افراد پی بردند که داروسازی علم مستقلی است، طب هم علم مستقل دیگری است، اینها با هم ارتباط دارند، اما این نیست که یک علم باشند، ـ داروسازی و طبابت ـ دو علم جداگانه هستند.
هشتم ـ بحث اقلیم شناسی در طب سنتی نیز یک نوآوری است که امروزه غرب به آن رسیده است و رشتهای را در این زمینه تحت عنوان اقلیمشناسی به وجود آورده است.
ما این بحث اقلیم شناسی را در تاریخ علوم پزشکی خود داریم و غافل ماندهایم از آن، اما غرب این را جدی گرفته است. وقتی تاریخ پزشکی ایران را نگاه کنیم، میبینیم، اقلیم، بحث بسیار مهمی است. چرا بعضی از مناطق بیماریهای خاص دارد و بعضی مناطق ندارد. جناب ابن سینا و رازی این بحث را دارند. مثلا ابنسینا میگوید که اگر شما خواستید مسکن انتخاب کنید، منزلتان را در شرق انتخاب کنید یا در غرب، مرتفع باشد یا غیرمرتفع ، بعد دلیلش را نیز میآورد. جناب رازی این بحث را خوب پردازش میکند و میگوید انسان وابسته به جبلّۀ اولین خودش است. یعنی انسان وابسته خاک و آب و هوایی است که از آن متولد شده است، و از آنجا که هر منطقهای اقلیم خاص خودش را دارد، بیماریها و سلامتیها ـ روشهای درمان ـ خاصّ مناسب با آن اقلیم را دارد.
خلاصه سخن این که دوره تالیف که برای اولین بار توانست طب را از انحصار یهود و مسیحی خارج کند دستاوردهای زیادی برای جهان بشریت داشت که برخی از آنها را برشمردیم.
مقدمه هفتم
بنده نه به عنوان یک ایرانی، بلکه به معنای واقعی کلمه یک محقق تاریخ علوم پزشکی بر این باورم که نقش ایران ـ چه در دوره باستان چه در دوره تمدن اسلامی ـ برای دنیا در علم، نوآوری و تمدنسازی بی بدیل است. فرض کنید ما ایرانیان در طول تاریخ ایران، هیچ وقت از دارو و داروسازی برای کشتن انسانها استفاده نکردیم.
یا در عظمت ایران همین بس که در طول تاریخ ایران، یک مورد بت پرستی را مشاهده نمیکنید. در بیشتر ملتها، اقوام و تمدنها بتپرستی وجود دارد، اما در هیچ یک از ادوار، ایرانیان به بت (یعنی ساخته دست خود) سجده نکردهاند. البته به خورشید، ماه، ستاره و... احترام میگذاشتد. پس ایرانیان برخلاف سایر ملل بر ساختهی دست خودشان سجده نمیکردند. اینگونه تفکر ارزشمند ایرانیان است که از دل آن قرنها بعد ابوعلیسینا و رازی پدید میآیند.
طب اصیل اسلامی با طبّ سنتی چه رابطهای دارد؟
لازم به ذکر است که این طبی که در دوره تمدن اسلامی شکل گرفت، نشأت گرفته از خود اسلام نبود، چرا که خود دوره تمدن اسلامی، از خود اسلام اصیل نشأت نگرفت، بلکه از نهضت ترجمه آغاز شد، نهضت ترجمه مال جندی شاپور است، جندی شاپور هم مسیحی و یهودی هستند. پس در دوره تمدن اسلامی به جهت اینکه مسیر اصلی اسلامی از مسیر اهلبیت (علیهم السلام) جدا شد و مردم و حاکمیت از اسلام اصیل دور افتادند، در حالی که مردم از اسلام اصیل دور نمیافتادند ما نیاز به نهضت ترجمه نداشتیم. اما اگر مردم به دامان اهلبیت(علیهالسلام) میزدند و وقتی علم از منشأ اصلیاش را میگرفتند، چه نیازی به نهضت ترجمه بود.
اما وقتی که اهلبیت پیامبر(ع) مظلوم واقع شدند به آنها مراجعه نشد، مسلمانان به شدت از ناحیه علمی عقب افتادند. بنی عباس برای اینکه این وضع را اصلاح کنند ـ حتی به نیت این که خاندان اهلبیت(ع) را در حاشیه قرار دهند ـ فلسفه و طب هندی را آوردند. با این مقدمات میتوان گفت که طب دورهی اسلامی، نشأت گرفته از طب قرانی و طب النبی نیست، که اگر بود در آن توصیه به محرمات در نسخههای اطباء وجود نداشت چرا که که اهل بیت(ع) فرمودند خدای متعال در حرام شفا قرار نداده است. پس طبّ سنتی به معنای طبّ اصیل اسلامی نیست.
بنابراین طب دوره اسلامی نشأت گرفته از نهضت ترجمه است، نهضت ترجمه هم از جندیشاپور است و اینطور نبود که این طب از دستورات اهلبیت پیامبر(ع) گرفته شد. از این رو طب سنتی لزوماً طب اصیل اسلامی نیست اگرچه با هم وجه اشتراک دارند ولی وجه افتراقشان بسیار زیاد است.
پس وقتی ما میگوییم دورهی اسلامی، اینچنین نیست که ما فقط از مسلمانان بحث میکنیم، ثانیا بحث ما از اسلام نیست، بلکه دوره حاکمیت اسلام است. بنابراین وقتی میگوییم دوره اسلامی، ممکن است از یهودیت هم بحث کنیم، چرا چون که یهودیان، مسیحیان و ـ مثل خانواده بختیشوع و ماسویه ـ در فضای اسلامی رشد بیشتری کردند.
بنابراین مقصود ما از بحث در دوره تمدن اسلامی: اولاً ـ اسلام نیست، مسلمان هاست، ما باید فرق بگذاریم در دوره تمدن اسلامی با خود اسلام. ثانیاً ـ در دوره تمدن اسلامی بحث ما صرفاً مسلمان به ما هو مسلمان نیست، ممکن است سایر ادیان و فرق هم در دوره تمدن اسلامی مورد بحث قرار بگیرند، چون در جامعه اسلامی رشد و نمو پیدا کردند. پس منظور جغرافیای اسلام است، یعنی هر جایی که اسلام حاکمیت پیدا کرده است، مورد بحث قرار می گیرد. این جغرافیای اسلامی متفاوت خود اسلام است؟
همین بحث را ـ رابطه اسلام و مسلمانان ـ را در رابطه تمدن و فرهنگ داریم. آیا تمدن همان فرهنگ است؟ آیا هر تمدن باید فرهنگ داشته باشد؟ آیا هر فرهنگ تمدن دارد؟ آیا فرهنگ و تمدن دو چیز هستند یا یک چیز مترادفند؟ آیا ممکن است جایی تمدن باشد و فرهنگ نباشد؟ آیا ممکن است فرهنگ باشد، اما متمدن نشود؟ اینها بحثهای مفصلی است. اما خلاصه این که رابطه فرهنگ و تمدن، رابطهی عموم و خصوص مطلق است مانند رابطه اسلام و مسلمانان (اسلام اعم از مسلمانان است و فرهنگ اعم از تمدن). پس وقتی بحث از تمدن میکنیم فرهنگ هم لزوماً باید بحث شود مثل حاکمیت مسلمانان که وقتی بحث میشود از اسلام هم بحث به میان میآید اما لزوماً حاکمیت مسلمانان حاکمیت اسلامی نیست. همانطور که بین فرهنگ عمومی منِ مسلمان شیعه با فرهنگ بنیادین تشیع فاصله است.
نتیجه این که بین دوره اسلامی با خود اسلام فرق است. در تمدن اسلامی بسیاری از حکومتهای مستقلِ تحت اشراف بنیعباس داریم از جمله طاهریان، غزنویان و...، حال آیا طاهریان و صفاریان و غزنویان اسلام حقیقی و ناب را ارائه میکردند یا خیر؟ پس اینها ـ حکومت مسلمانان و اسلامِ حقیقی ـ دو مقوله از هم جداست.
پس چیزی که باید در تاریخ علوم پزشکی مورد توجه قرار بگیرد این است که کتابهای بزرگان طب مبتنی بر اسلام ناب نیست بلکه برگرفته از بقراط و جالینوس است و سپس تجربیات شخصی خودشان است. بنابراین روح حاکم بر تاریخ پزشکی ما، روح حاکمِ اسلام ناب نیست.
[1] ـ روشی است که بر پایه تقویت توانایی سیستم خود درمانی و دفاعی بدن یا « نیروی حیات » عمل میکند.
[2] - در این روش، از تکنیک های خاصی جهت تشخیص و درمان اختلالات ستون مهرهها، مفاصل و عضلات استفاده میکنند.
[3] - رک؛ «الذریعه الی تصانیف الشیعه»، آقا بزرگ تهرانی. (آقابزرگ در این کتاب خدمات بسیار عظیمی به جامعه تشیع کرده است. در طب سنتی نیز لیستی از داروسازان، طبیبان شیعه و فقهای طبیب شیعه را در چند سطر نقل میکند که منبع خوبی برای تاریخ علوم پزشکی میتواند باشد).
[4] ـ قابل توجه این که در تاریخ علوم پزشکی بحث سالمندان بسیار غنی آمده است.
[5] ـ در طب اطفال، جناب رازی بسیار کار کرده است به طوری که پدر طب اطفال در میان مسلمانان اوست و خود غربیها نیز بر تبحر رازی در پزشکی اطفال اذعان دارند.
[6] ـ آنچه که جامعه علمی کشور، سالهاست برای آن هزینه میکنیم و به دنبال آن هستند.
[7] ـ داستان مفصلی است که نسطوریوس نسبت به مسیحیت تشکیک می کند و به برخی از مسلمات مسیحیت ایراد می گیرد، از جمله اینکه حضرت عیسی پسر خدا نیست، باید بین عیسی مسیح و بین خدایی او تفکیک قائل شد و حضرت مریم مادر خدا نیست و... که این تشکیک او سبب انقلاب عظیمی در جهان مسیحیت میشود.
[8] ـ ابن ندیم در الفهرست، حدود 250 کتاب برای رازی نقل میکند
[9] ـ جالب این است که که در مذمت طب در این دوره، شعر نیز سروده میشد. شاعری در مرگ طبیبی سرود: «کو طبیب، کو مداوا، همه اینها مردند...»
[10] ـ یعنی کتابی که اگر کسی آن را داشته باشد از طب مستغنی میشود.
[11] - برای مثال جناب ابن سینا مداوا با شراب را تجویز میکند و در عین حال نحوه ی شراب نوشیدن را هم در کتابهایش آورده است.
|